من و همسری (تک ستاره قلبم)از زندگی مشترکمونمن و همسری (تک ستاره قلبم)از زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

اب نبات مامانی وبابای

خوش شانسی یا.....؟؟؟؟

1392/5/31 12:29
نویسنده : مامانی
289 بازدید
اشتراک گذاری

سلام چطورید خوبید ان شالله؟؟؟؟ داشتم توی یه وب داستانک می خوندم از این داستان کوتاه خوشم اومد گفتم بزارم توی وبم تا دوستان هم ازش بهره ببرن...پیــــرمرد روستا زاده اے بود که یک پســـر و یک اسب داشت؛ روزی اسب پیرمرد فــــرار کـــرد، همه همسایه ها بـــرای دلـــداری به خـــانه پیـــرمرد آمدند و گفتند: عجـــب شـــانس بدی آوردی که اسبت فرار کرد! روستا زاده پیــــر جواب داد: از کـــجا می دانید که ایـــن از خوش شانسی من بـــوده یا از بـــد شانسی ام؟ همسایه ها با تـــعجب جــــواب دادن: خــــوب معلومه که این از بد شانسیه! هنوز یک هفته از این ماجــــرا نگذشته بـــود که اسب پیــــرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه بـــرگشت. این بار همسایه ها بــــراے تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی کـــه اسبت به همراه بیست اسب دیگـــر به خانه بر گشت! پیر مرد بار دیگــــر در جــواب گـــفت: از کجا مـــےدانید که ایــن از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ فـــــــردای آن روز پـــسر پیــــرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خــــورد و پایش شـــکست. همسایه ها بار دیگــــر آمدند و گـــفتند: عـــجب شانس بدی! و کـــشاورز پیــــر گفت: از کجـــا مــے دانید که این از خوش شانسی مـــن بوده یا از بد شانسی ام؟ و چند تا از همسایه ها با عصبانیت گـــفتند: خب مـــعلومه که از بد شانسیه تـــو بـوده پیـــرمرد کـــودن! چــــند روز بــعد نیــــروهای دولتــــے برای ســــربازگیری از راه رسیدند و تمام جـــوانان ســـالم را برای جـــنگ در ســــرزمینی دوردست با خود بردند. پســـر کشاورز پیر به خاطـــــر پاے شـــکسته اش از اعــــزام، مـــعاف شد. هـــمسایه ها بار دیگـــــر بـــرای تبـــریک به خانــه پیــــرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پســـرت مــعاف شد! و کــشاورز پیــــر گفت: از کــجا مـــے دانید که…؟ خیلی از ما اتفاقاتی در زندگــــــــے خــــود داشتیم؛اتفاقـــاتی کـــه از نظر ظـــاهـــری بـــرای ما بـــد بوده اند اما براے مــا خـــیر زیادی در آن نهفته بوده است... خـــــداوند یگــــانه تکیه گــــاه من و توست! پس... بـــه "تدبیرش" اعتماد کـــــن.. بـــه "حـکمتش" دل بســـپار... بـــه او "تـوکــــــــــــل" کـــــن... و ... بـــه سمت او "قدمـے بردار"...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

سودابه
31 مرداد 92 12:56
خیلییییییییییییییییییییییی قشنگ بود عزیزم و برات خوشحالم که خیلی زود به روزای عادی زندگیت برگشتی....


چشمانت قشنگ می بیند ..به خاطر لطف بیکران خدای مهربونم وهمسری که واقعا دستش درد نکند خیلی بهم روحیه می دادو محیط خانه رو طوری برام مهیا کرد که زیاد به اب نباتم فکر نکنم...
سپيده
31 مرداد 92 13:12
سلام اپم


اومدم مهربانم
مامان ازاده
1 شهریور 92 13:47
خیلی قشنگ بود-خوشمان آمد


خدا رو شکر..
مامان ساینا
1 شهریور 92 17:49
خییییییلی قشنگ بودمیشه منم با مامانی خوش ذوق دوست شم؟


چشمانت قشنگ می بیند عزیزم..چرا که نه باعث افتخاره مهربانم
مامان ساینا
2 شهریور 92 3:03
عززززززززززززززززززیزم مرسی که منو به جمع دوستات دعوت کردی
منم لینکت کردم


باعث افتخاره عزیزکم
اسماء ღمامانه فسقل ღ
2 شهریور 92 12:47



بووووووووس ابدار برای شما خانم خانما
مامان هلاله
2 شهریور 92 14:28
وای مرسی خیلی مطلبت قشنگ بود


ممنونم عزیزکم